مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست
مسخره روزگار آنقدرش خنده نیست
آینه در پیش گیر محرم تحقیق باش
غیر زخود رفتنت پیش تو آینده نیست
وحشت طور زمان لمعه برق است و بس
علت کوریست گر چشم تو ترسنده نیست
صاف دلان فارغند شکوه اوهام چند
گر دلت از خود پر است آینه شرمنده نیست
در کف اخلاق تست رشته تسخیر خلق
غافل از احسان مباش هیچکست بنده نیست
مصدر ایذای خلق در همه جا ناسزاست
گر همه در زیر پاست آبله زیبنده نیست
هیچکس از گل نچید رائحه انفعال
خبث چه بو میدهد گر دهنت گنده نیست
طبع حرون خم نزد جزبدر احتیاج
بی طلب کاه و جو گاو سرافگنده نیست
تخت سلیمان جاه پایه قدرش هواست
دود دماغ حباب آنهمه پاینده نیست
فقر بهر جا کشد دامن اقبال ناز
چرخ بصد اطلسش پینه یک ژنده نیست
ای همه وهم و گمان در الم رفتگان
ریش کن و جامه در یشم کسی کنده نیست
خواه دلت چاک زن خواه بسر خاک ریز
دهر زوضع غرور بهر تو گردنده نیست
به که دل منفعل از خودت آگه کند
ورنه به پیشت کسی آینه دارند نیست
(بیدل) ازین چارسو عشوه دیگر مخر
غیر فنا هیچ جنس نزد حق ارزنده نیست