محرم حسن ازل اندیشه بیگانه نیست
رنگ میگردد بگرد شمع ما پروانه نیست
از نفسها ناله زنجیر می آید بگوش
در جنون آباد هستی هیچکس فرزانه نیست
بسکه یادت میدهد پیمانه بیهوشیم
اشک هم در دیده ام بی لغزش مستانه نیست
غیر وحشت کیست تا گردد مقیم خانه ام
سیل هم بیش از دمی مهمان این ویرانه نیست
گریه شبنم پی تسخیر گل بیهوده است
طایران رنگ را پروای آب و دانه نیست
بهره از کسب معارف کی رسد بی مغز را
سرخوشی از نشه می قسمت پیمانه نیست
سیل اشکم در دل شبنم نفس دزدیده است
از ضعیفی ناله در زنجیر این دیوانه نیست
زینهار ایمن مباش از ظالم کوته زبان
می شگافد سنگ را آن اره کش دندانه نیست
هرگز افسون مژه بر هم زدن نشنیده ایم
ما سیه بختان شبی داریم لیک افسانه نیست
عمرها چون سرمه گرد چشم او گردیده ایم
مستی انشا نامه ما بی خط پیمانه نیست
شور ما چون رشته ساز از زبان نیستی است
نغمه ها مینالد اما هیچکس در خانه نیست
عشرتم (بیدل) نه بر یک دور موقوف است و بس
اشک خواهد سبحه گردانید اگر پیمانه نیست