" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٢: مقیدان وفا راز دل رمیدن نیست

مقیدان وفا راز دل رمیدن نیست
بدامنی که ته پاست باب چیدن نیست
زناکسی عرق انفعال تسلیمیم
بعرض سجده ما جبهه بی چکیدن نیست
زسحربافی بی ربط کارگاه نفس
دو رشته ئی که تواند بهم تنیدن نیست
خروش صور گرفته است دهر لیک چه سود
دماغ غفلت ما را سر شنیدن نیست
دمیده است چو نرگس درین تماشاگاه
هزار چشم و یکی را نصیب دیدن نیست
زدستگاه چه حاصل فسرده طبعانرا
بپا اگر برسد آبله دویدن نیست
قلندرا نه حدیثی است زاهدا معذور
تو غره ئی به بهشتی که جای ریدن نیست
چو صبح زین دو نفس گرد اعتبار مبال
پر شکسته هوا می برد پریدن نیست
نظر بپا شکنی تا سرت فرود آید
وگرنه گردن مغرور را خمیدن نیست
بجیب کسوت عریانی ئی که من دارم
خیال اگر سر سوزن شود خلیدن نیست
دماغ فرصت کارم چو خامه نقاش
زعالمیست که آنجا نفس کشیدن نیست
دران حدیقه که حرف پیام من گویند
ثمر اگر همه قاصد شود رسیدن نیست
فشار تنگی دل (بیدل) از چه نیرنگست
شرار سنگم و امکان آرمیدن نیست