" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٦: می ئی که شوخی رنگش جنون افلاکست

می ئی که شوخی رنگش جنون افلاکست
بخاتم قدح ما نگین ادراک است
خمیر قالب من بود لای خم کامروز
کسیکه ریشه دوانید در دلم تاک است
مریز آب رخ سعی جز بقدر ضرور
که سیم و زر زفزونی ودیعت خاک است
فروغ جوهر هر کس بقدر همت اوست
بچشم آتش اگر سرمه ایست خاشاک است
زصیدگاه تعلق همین سراغت بس
که هر کجا دلی آویخته است فتراک است
نگه زدیده ما پرتوی نداد برون
چراغ آئینه از دودمان امساک است
دلم بالفت ناز و نیاز می لرزد
که رنگ جلوه حریر است و دیده نمناک است
جهان زبسکه هجوم غبار دل دارد
نگاه ازمژه بیرون نجسته در خاک است
طپیدن آئینه ماست ورنه زین دریا
حساب موج بیک آرمیدنش پاک است
بغیر وهم دگر چیست مانعت (بیدل)
تو پرفشانی و از شش جهت قفس چاک است