" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٦: نفس را الفت دل پیچ و تاب است

نفس را الفت دل پیچ و تاب است
گره در رشته موج از حباب است
درین محفل زقحط نشه درد
اثر لب تشنه اشک کباب است
درنگ از فرصت هستی مجوئید
متاع برق در رهن شتاب است
صفا آئینه زنگار دارد
فلک دود چراغ آفتاب است
بروی خویش اگر چشمی کنی باز
زمین تا آسمانت فتح باب است
دلی داریم نذر مه جبینان
دیار حسن را آئینه باب است
زچشم سرمه آلودش مپرسید
زبان اینجا چو مژگان بی جواب است
هزار آئینه در پرداز زلفش
زجوهر شانه مژگان در آب است
تماشای چمن بی نشه ئی نیست
زگل تا سبزه یک موج شراب است
نمیدانم جمال مدعا چیست
زهستی تا عدم عرض نقابست
کم آبست آنقدر دریای هستی
کزو تا دست میشوئی سراب است
بیابان طلب بحریست (بیدل)
که آنجا آبله جوش حباب است