" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٩: نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست

نقش دیبای هنر فرش ره اهل صفاست
عافیت در خانه آئینه نقش بوریاست
تا تبسم با لب گلشن فریبت آشناست
از خجالت غنچه را پیراهن خوبی قباست
نی همین آشفته ئی چون زلف داری روبرو
همچو کاکل نیز یک جمع پریشان در قفاست
عمرها شد کز تمنای بهار جلوه ات
بلبلان را در چمن هر برگ گل دست دعاست
کشته تیغ تمنا را درین گلزار شوق
همچو گل یک خنده زخم شهادت خون بهاست
غنچه تا دم میزند موج شکست آئینه است
دانه دل را خیال گردش رنگ آسیاست
تازچشم التفات تیغ او افتاده ام
بخیه را بر روی زخمم خنده دندان نماست
غافل از عبرت فروشیهای عالم نیستم
هر کف خاکی ازین صحرا بچشمم توتیاست
روشن است از بند بندم وحشت احوال دل
هر گره در کوچه نی ناله ئی را نقش پاست
عاجزی را پیشوای سعی مقصد کرده ایم
بیشتر نقش قدم ما را بمنزل رهنماست
همچو دل سخت رویان سنگ مینای خوداند
چون زبان نرم ملایم طینتان را مومیاست
ای بعشرت بردن است از سخت گیریهای دهر
نام را نقش نگینی نیست نقب خندهاست
گرنه مخمور گرفتاریست زلف مهوشان
(بیدل) از هر حلقه در خمیازه حسرت چراست