" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٢: نه دیر مانع و نی کعبه حایل افتاد است

نه دیر مانع و نی کعبه حایل افتاد است
ره خیال تو در عالم دل افتاد است
فسون عشق بجام نیاز ناز چه ریخت
که حسن سرکش و آئینه غافل افتاد است
حساب سایه و خورشید تا ابد باقیست
ادب پرستی و دیدار مشکل افتاد است
چه وانمایدم این هستی عدم تمثال
ندیدن آئینه ئی در مقابل افتاد است
دران مقام که عدل کرم بعرض آید
بریدنیست زبانیکه سایل افتاد است
ترددیکه درو مزد راحت است کجاست
نفس در آتش پرواز بسمل افتاد است
زبس غبار که دارد طبیعت امکان
سفینه در دل دریا بساحل افتاد است
بلای کجرویت را کسی چه چاره کند
که هرزه گردی و رختت بمنزل افتاد است
چگونه حسن بصد رنگ جلوه نفروشد
که جای آینه در دست او دل افتاد است
بآن بضاعت عجزم که گاه بسمل من
بجای خون عرق از تیغ قاتل افتاد است
بکلفت دل مایوس من که پردازد
هزار آینه زین رنگ در گل افتاد است
کدام ناله چه دل (بیدل) اینقدر دانم
که حیرتی بخیالی مقابل افتاد است