نه همین سبزه از خطش تر گشت
قند هم زان دو لب مکرر گشت
فرصت جلوه مغتنم شمرید
خط چلیپاست چون ورق برگشت
تا عدم سیر هستی آنهمه نیست
هر نفس میتوان سراسر گشت
نقطه از سیر خط نمایان شد
اشک ما تا چکید لاغر گشت
اوج عزت فروتنی دارد
قطره پستی گزید گوهر گشت
ترک اخلاق مشق ادبار است
سرو کم سایه شد که بی برگشت
وضع گستاخ بیش ازین چکند
او عرق کرد و چشم ما تر گشت
بغرور آنقدر بلند متاز
لغزش پا دمید چون سرگشت
گرنه شغل امل کشاکش داشت
ریش زاهد چرا دم خر گشت
شش جهت یک فسانه غرض است
گوشها زین جنون نواکر گشت
سیر پرکار عبرت است اینجا
خواهدت پا و سر برابر گشت
گردش چشم یار در نظریم
باید آخر جهان دیگر گشت
بیخودی بی نوید وصلی نیست
قاصد اوست رنگ چون برگشت
خلقی از وهم محرمی (بیدل)
گرد خود گشت و حلقه در گشت