" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٨: نیست ایمن از بلا هر کس بفکر جستجوست

نیست ایمن از بلا هر کس بفکر جستجوست
روز و شب گرداب را از موج خنجر بر گلوست
در تماشائیکه ما را بار جرأت داده اند
آرزو در سینه خار است و نگه در دیده موست
جاده کج رهروانرا سر خط جانکاهی است
باعث آشوب دلها پیچ و تاب آرزوست
آنچه نتوان داد جز در دست محبوبان دل است
وانچه نتوان ریخت جز در پای خوبان آبروست
بر فریب عرض جوهر گرد پرکاری مگرد
آینه بی حسن نتوان یافتن تا ساده روست
حسن بیرنگیست در هر جا برنگی جلوه گر
در دل سنگ آنچه می بینی شرر در غنچه بوست
غیر حیرت آبیار مزرع عشاق نیست
چون رگ یاقوت اینجا ریشه در خون نموست
بی فنا نتوان بکنه معنی اشیا رسید
آینه گر خاک گردد باد و عالم روبروست
در عبادتگاه ما کانجا هوس را بار نیست
نقش خویش از لوح هستی گر توان شستن وضوست
خار و خس را اعتباری نیست غیر از سوختن
آبروی مزرع ما برق استغنای اوست
غفلت ما پرده دار عیب بینائی خوشست
چاک دامان نگه را بستن مژگان رفوست
چون زبان خامه (بیدل) در کف استاد عشق
با کمال نگته سنجی بیخبر از گفتگوست