نیستی تا علم همت عنقا برداشت
کلهی بود که ما را زسرما برداشت
از گرانباری این قافله ها هیچ مپرس
کوه یک ناله ما بر همه اعضا برداشت
وصل مقصد چه قدر شکر طلب میخواهد
شمع اینجا نتوانست سر از پا برداشت
زندگی فرصت درس شرر آسان فهمید
منتخب نقطه ئی از نسخه عنقا برداشت
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست
تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
یک سر و اینهمه سودا چه قیامت سازیست
حق فرصت نفسی بود اداها برداشت
دوری فطرت از اسرار حقیقت از لیست
گوهر این عقده جاوید زدریا برداشت
اوج قدر همه بر ترک علایق ختم است
آسمان نیز دلی داشت زدنیا برداشت
دور پیمانه خودداری ما آخر شد
امشب آن قامت افراخته مینا برداشت
زین خرامیکه غبارش همه اجزای دل است
خواهد آئینه سر از راه تو فردا برداشت
تیغ بیداد تو بر خاک شهیدان وفا
سرم افگند بآن ناز که گویا برداشت
سیر این انجمنم وقف گدازیست چو شمع
بار دوش مژه باید بتماشا برداشت
چقدر عالم (بیدل) بخیال آمده ایم
هر که بر ما نظری کرد دل از ما برداشت