" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١١: نیک و بدم از بخت بد انجام سفید است

نیک و بدم از بخت بد انجام سفید است
چندانکه سیاهست نگین نام سفید است
سطری ننوشتم که نکردم عرق از شرم
مکتوب من از خجلت پیغام سفید است
بر منتظران صرفه ندارد مژه بستن
در پرده همان دیده بادام سفید است
ای غره جاه اینهمه اظهار کمالت
حرفی چو مه نوزلب بام سفید است
بر هل صفا ننگ کدورت نتوان بست
این شیر اگر پخته وگر خام سفید است
ناصافی دل آینه وصل نشاید
این بیخردان جامه احرام سفید است
پوج است تعلق چو زمو رفت سیاهی
در پینه کنون رشته این دام سفید است
صبحی بسیاهی نزد از دامن این دشت
چندانکه نظر کار کند شام سفید است
از چرخ کهن در گذر و کاه کشانش
فرسودگی ئی از خط این جام سفید است
از خویش برا منزل تحقیق نهان نیست
صد جاده درین دشت بیک گام سفید است
چون دیده قربانیت از ترک تماشا
(بیدل) همه جا بستر آرام سفید است