نی نقش چین نه حسن فرنگ آفریدن است
بهزادی تو دست زدنیا کشیدن است
چون موم با ملایمت طبع ساختن
در کوچهای زخم چو مرهم دویدن است
این یک دودم که زندگیش نام کرده اند
چون صبح بر بساط هوا دام چیدن است
بستن دهان زخم تمنا بضبط آه
چون رشته سراب بصحرا تنیدن است
نازم بوحشی نگه رم سرشت او
کز گرد سرمه نیز بدام رمیدن است
حیرت دلیل آئینه هیچکس مباد
اشک گهر زیان زده ناچکیدن است
در وادیی که دوش ادب محمل وفاست
خار قدم چو شمع بمژگان کشیدن است
از دقت ادبکده عجز نگذری
اینجا چو سایه پای بدامن کشیدن است
تا کی صفا زنقش تو چیند غبار زنگ
خود را مبین اگر هوس آئینه دیدن است
در عالمیکه شش جهتش گرد وحشت است
دامن نچیدن تو چه هنگامه چیدن است
فرصت بهار تست چرا خون نمیشوی
ای بیخبر دگر بچه رنگت رسیدن است
(بیدل) بمزرعیکه امل آبیار اوست
بی برگتر زآبله پادمیدن است