" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٧: وضع خطوط جبین از قلم مبهمی است

وضع خطوط جبین از قلم مبهمی است
شبهه چه خواند کسی در ورق ما نمی است
در کلب آباد وهم درد محبت کراست
مقتضی دود و گرد گریه بی ماتمی است
بی عرق شرم نیست از من و مادم زدن
در نفس ما چو صبح آئینه شبنمی است
الفت دل رهزن است ورنه درین دشت و در
پای طلب زابله بر پل آب کمی است
محرم خود نیستی ورنه برنگ هلال
سر بفلک سودنت سوی گریبان خمی است
زخم دلت گندمیست در غم سودای نان
پشت و شکم گر بهم سوده شود مرهمی است
معنی مغشوش حرص تا شود آئینه ات
در کف دست فسوس نیز خط توامی است
هر چه دمید از نفس رفت بباد هوس
رشته دیگر مبند نغمه سازت رمی است
طالب ویرانها غیر جنونت که کرد
آنچه تو خواندی بهشت خانه بی آدمی است
نیست حضور دلت جز بحساب ادب
از نفس آگاه باش شیشه گریها دمی است
نشه عشق و هوس باز درین جا کجاست
گر همه خمیازه است ساغر عیش جمی است
شعله درد غرور تاخته در هر دماغ
خلق سراپا چو شمع یکعلم و پرچمی است
جست دل از پیر عقل باعث اخفای راز
گفت درین انجمن دیده نامحرمی است
شیخ و برهمن همان مست خیال خوداند
آگهی اینجا کراست (بیدل) ما عالمی است