هر کجا دستت برون از آستین گردیده است
شاخ گل از غنچه ها دامان چین گردیده است
نیک و بد در ساز غفلت رنگ تمییزی نداشت
چشم ما از بازگشتن کفر و دین گردیده است
رفتن از خود سایه را آئینه خورشید کرد
رنگ ما بیدست و پایان اینچنین گردیده است
روزگاری شد که سیل گریه محو قطرگیست
خرمن ما از چه آفت خوشه چین گردیده است
گرم جولان هر طرف رفتست آن برق نگاه
دیدها چون حلقه داغ آتشین گردیده است
بر بزرگان از طواف خاکساران ننگ نیست
چرخ با آن سرکشی گرد زمین گردیده است
این املهائیکه احرام امیدش بسته ئی
تا بخود جنبی نگاه وا بسین گردیده است
هر کجا از ناتوانی عرض جولان داده ایم
سایه ما خال رخسار زمین گردیده است
نارسائیهای طاقت انتظار آورد بار
ای بسا جولان که از سستی کمین گردیده است
از قد خم گشته (بیدل) بر زمین پیچیده ایم
خاکساری خاتم ما را نگین گردید است