هر کجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت
از خجالت آب گوهر چون می از پیمانه ریخت
در غبار خاطر ما صد جهان عشرت گم است
آبروی گنجها در خاک این ویرانه ریخت
چرخ حاسد تا به بیدردی کند ما را هلاک
جام زهر بیغمی در کام ما یارانه ریخت
در طلسم زندگی مائیم و عیش سوختن
کز گداز ما محبت شمع این کاشانه ریخت
حیرتی بودیم اکنون خار خار حسرتیم
صنعت عشقت زما آئینه بر دو شانه ریخت
شبکه شد زاهد بفیض گردش جام آشنا
سبحده جای جرعه می بر زمین رندانه ریخت
نقد تاراج چمن در ریزش برگ گلست
رنگ ویرانی است چون خشت از بنای خانه ریخت
درد معشوقان بعاشق بیشتر دارد اثر
شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت
دوش سودای که میزد شیشه اشکم بسنگ
کز مژه تا دامنم یکسر دل دیوانه ریخت
زندگانی دستگاه خواب غفلت بود و بس
چشم تا بیدار کردم گوش بر افسانه ریخت
التفات بیغرض سررشته تسخیر ماست
صید ما خواهی برون دام باید دانه ریخت
عقده دلرا ززلفش باز کردن مشکل است
(بیدل) اینجا ناخن از انگشتهای شانه ریخت