هر که آمد سیر یاسی زین گلستان کرد و رفت
            گر همه گل بود خون خود بدامان کرد و رفت
         
        
            غنچه گشتن حاصل جمعیت این باغ بود
            ناله بلبل عبث تخمی پریشان کرد و رفت
         
        
            صبح تا آگاه شد از رسم این ماتم سرا
            خنده شادی همان وقف گریبان کرد و رفت
         
        
            محملی بر شعله اشکی توشه آهی راهبر
            شمع در شبگیر فرصت طرفه سامان کرد و رفت
         
        
            در هوای زلف مشکین تو هر جا دم زدم
            دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
         
        
            حرص زندانگاه یکعالم امیدم کرده بود
            عبرت کم فرصتیها سخت احسان کرد و رفت
         
        
            دوش سیلاب خیالت میگذشت از خاطرم
            خانه دل بر سر ره بود ویران کرد و رفت
         
        
            داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم
            آنقدر فرصت که طوف چشم حیران کرد و رفت
         
        
            اخگری بودم نهان در پرده خاکستری
            خودنمائی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت
         
        
            فرصتی کو تا کسی فیضی برد زین انجمن
            کاغذ آتش زده باری چراغان کرد و رفت
         
        
            وهم میبالد که داد آرزوها دادن است
            یاس مینالد که اینجا هیچ نتوان کرد و رفت
         
        
            این زمان (بیدل) سراغ دل چه میجوئی زما
            قطره خونی بود چندین بار طوفان کرد و رفت