هر کرا دستی زهمت بود جز بر دل نداشت
دستگاه پرتو یکشمع این محفل نداشت
دل بهر نقشیکه بستم صورت آئینه بود
نسخه تحقیق امکان جز خط باطل نداشت
عاجزیها را غنیمت دان که دریای طلب
دست و پائی گر نمی کردیم گم ساحل نداشت
انفعالی نیست دل را ورنه در کیش حیا
سنگ هم گر آب میشد عقده مشکل نداشت
زندگی در پیچ و تاب سعی بیجا مردن است
از طپیدن عالمی بسمل شد و قاتل نداشت
خیرگیهای نظر محو نقاب آرائی است
ورنه هرگز لیلی آزاد ما محمل نداشت
غنچه هابال نفس در پرده دل سوختند
عیش این باغ امتداد رفص یک بسمل نداشت
شوخی موج کرم شد انفعال جرم ما
این محیط آبی برون از جبهه سایل نداشت
همچو شبنم کریه بر ما راه جولان بسته است
چشم ما تا بود بی نم این بیابان گل نداشت
سرو گلزار از تمنا طوق قمری در بر است
گل نکرد از سینه ام آهیکه داغ دل نداشت
اشکم و گم کرده ام از ضعف راه اضطراب
ورنه این ره لغزش پا داشت گر منزل نداشت
نقش او از اضطرابم در نفس صورت نبست
حسن را آئینه میبایست و این (بیدل) نداشت