همت چه بر فرازد از شرم فقر ما دست
عریان تنی لباسیم کو آستین کجا دست
بی انفعالی از ما ناموس آبرو برد
تا جبهه بی عرق شد شستیم از حیا دست
هر جالب سؤالی شد بر در طمع باز
دیگر بهم نیاید چون کاسه گدا دست
قدر غنا چه داند ذلت پرست حاجت
بر پشت خود سوار است از وضع التجا دست
یاران هزار دعوی از لاف پیش بردند
از اتفاق با لب طرح است درصدا دست
گردون نا پشیمان مغلوب هیچکس نیست
سودن مگر بیازد بر دست آسیا دست
ای صحبت از دل تنگ تهمت نصیب شبنم
این عقده گر گشودی تا آسمان گشا دست
چاک لباس مجنون خط میکشد بصحرا
اینجا هزار دامن خفته است جیب تا دست
تغییر رنگ فطرت بی ننگ سیلی ئی نیست
روز سیاه دارد در کسوت حنا دست
دریوزه طراوت یمنی ندارد اینجا
چون نخل عالمی را شد خشک بر هوا دست
بی قطع زندگانی مشکل توان جدا کرد
ازد امن هوسها این صد هزار پا دست
رعنائی تجمل مست خراش دلهاست
هر گاه پنجه یازید شد ناخن آزما دست
حرص حصول مطلب بی نشه جنون نیست
از لب دو گام پیش است در عرصه دعا دست
از دست گیری غیر در خاک خفتن اولی است
همچون چنار یارب روید زدست ما دست
حیف است سعی همت خفت کش گل و مل
باید کشید ازین باغ یا دامن تو یا دست
(بیدل) درین بیابان خلقی بعجز فرسود
چون نقش پا شکستیم ما هم بزیر پا دست