" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٦: همت من از نشان جاه چون ناوک گذشت

همت من از نشان جاه چون ناوک گذشت
زین نگین نامم نگاهی بود کز عینک گذشت
طبع دون کاش از نشاط دهر گردد منفعل
نیست بر عصمت حرج گرلولی از تنبک گذشت
همتی میباید اسباب تعلق هیچ نیست
برنمی آید دو عالم با جنون یک گذشت
در مزاج خاک این وادی قیامت کشته اند
پای ما مجروح و باید از تل آهک گذشت
هیچکس حیران تدبیر شکست دل مباد
موی چینی هر کجا خطش دمید از حک گذشت
چون شرار کاغذ آخر از نگاه گرم او
بر بنای ما قیامت سیلی از چشمک گذشت
حسرت عشاق و بیداد نگاهش عالمیست
بر یکی هم گر رسید این ناوک از هر یک گذشت
ننگ تحقیق است تفتیشی که دارد فهم خلق
در تامل هر که واماند از یقین بیشک گذشت
خیره بینی لازم طبع درشت افتاده است
کم تواند چشم تنگ از طینت از بک گذشت
کاش زاهد جام گیرد کز تمسخروا رهد
بی تکلف عمر این بیچاره در تیزک گذشت
صحبت واعظ بغیر از دردسر چیزی نداشت
آرمیدن مفت خاموشی کزین مردک گذشت
فضل حق وافیست (بیدل) از فنا غمگین مباش
عمر باطل بود اگر بسا رو گر اندک گذشت