همه کس کشیده محمل بجناب کبریایت
من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت
نه بخاک در بسودم نه بسنگش آزمودم
بکجا برم سری را که نکرده ام فدایت
نشود خمار شبنم می جام انفعالم
چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت
طرب بهار امکان بچه حسرتم فریبد
ببر خیال دارم گل رنگی از قبایت
هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا
بفلک فرو نیاید سر کاسه گدایت
به بهار نکته سازم زبهشت بی نیازم
چمن آفرین نازم بتصور لقایت
نتوان کشید دامن زغبار مستمندان
بخرام و نازها کن سرما و نقش پایت
نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل بدامن
توئی آنکه در بر من تهی از من است جایت
زوصال بی حضورم به پیام ناصبورم
چقدر زخویش دورم که بمن سد صدایت
نفس هوس خیالان بهزار نغمه صرف است
سر دردسر ندارم من (بیدل) و دعایت