" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٥: یاد آن جلوه زچشمم گره اشک گشاست

یاد آن جلوه زچشمم گره اشک گشاست
شوق دیدار پرستان چقدر آینه زاست
نذر کوئیست غبار بهوا رفته من
باخبر باش که دنباله این سرمه رساست
پیریم سر خط تحقیق فنا روشن کرد
حلقه قامت من عینک نقش کف پاست
خلوت آرای خیال ادب دیداریم
هر کجا آینه ئی هست غبار دل ماست
آنقدر سعی به آبادی ما لازم نیست
خانه چشم بامداد نگاهی برپاست
خاک هم شوخی انداز غباری دارد
شرط افتادگی آنست که نتوان برخاست
آتش از چهره زرین اثر زر ندهد
دین بدنیا مفروشید که دنیا دنیاست
غنچه زان پیش که آهنگ نفس ساز کند
جرس قافله رنگ طرب یاس نو است
شوکت حسن که لشکرکش ناز است اینجا
عمرها شد صف مژگان بتان رو بقفاست
بینوا نیست دل از جوش کدورت (بیدل)
شیشه را سنگ سنم آینه حسن صداست