یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت
لاله سان ازگرمی این می دل پیمانه سوخت
نالها رفت از دل و احرام آزادی نبست
پرتو خود را در اول شمع این کاشانه سوخت
وقت رندی خوش که در ماتم سرای اعتبار
خرمن هستی چو برق از خنده مستانه سوخت
دور دار از زلفش ای مشاطه گستاخ دست
آتش این دود نزدیک است خواهد شانه سوخت
عشق هر جا در خیال مجلس آرائی نشست
هر دو عالم در چراغ کلبه دیوانه سوخت
ما نه تنها در شکنج جسم گردیدیم خاک
ای بسا گنجیکه نقد خویش در ویرانه سوخت
اضطراب حال دل ما را بحیرت داغ کرد
آتش این خانه رخت ما برون خانه سوخت
دود هم دستی بدامان شرار ما نزد
آخر از بی ریشه گی در مزرع ما دانه سوخت
تا سواد سطری از رمز وفا روشن شود
صد نفس باید به تحقیق پر پروانه سوخت
عالمی (بیدل) بحرف یکدگر آرام باخت
غفلت ما هم دماغ خواب در افسانه سو سوخت