" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥٢: خواریست بهر کج منش از راست روان بحث

خواریست بهر کج منش از راست روان بحث
بر خاک فتد تیر چو گیرد بکمان بحث
گویائی آئینه بس است از لب حیرت
حیف است شود جوهر روشن گهران بحث
تمکین چقدر خفت دل میکشد اینجا
کز حرف بد و نیک کند کوه گران بحث
با تیشه چرا چیره شود نخل برومند
با خم شده قامت مکن ای تازه جوان بحث
ماتمکده علم شمر مدرسه کانجاست
انصاف بخون غوطه زن و نوحه کنان بحث
گر بیخردی ساز کند هرزه زبانی
بگذار که چون شعله بمیرد بهمان بحث
آن کیست که گردد طرف مولوی امروز
یک تیغ زبان دارد و صد نوک سنان بحث
از جوش غبار من و ما عرصه امکان
بحریست که چیده است کران تا بکران بحث
دل شکوه آن حلقه گیسو نپسندد
هر چند کند آینه با آینه دان بحث
با خصم دل تیغ بود حجت مردان
زن شوهر مردیکه کند همچو زنان بحث
بیدار شد از ناله من غفلت انصاف
گرداند بحیرت ورق خواب گران بحث
جمعیت گوهر نکشد زحمت امواج
(بیدل) بخموشان نکنند اهل زبان بحث