نتوان برد زآئینه ما زنگ حدوث
شیشه ئی داشت قدم آمده بر سنگ حدوث
نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز
بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث
سیر بال و پر اوهام بهشت است اینجا
همه طاوس خیالیم زنیرنگ حدوث
بحر و آسودگی امواج و طپش فرسائی
اینک آئینه صلح قدم و جنگ حدوث
دیر و ناقوس نوا کعبه و لبیک صدا
رشته بسته است نفس اینهمه بر چنگ حدوث
می سزد هر نفسم پای نفس بوسیدن
کز ادبگاه قدم میرسد این لنگ حدوث
صبح تا دم زند از خویش برون می آید
بدریدن نرسد پیرهن تنگ حدوث
دو جهان جلوه زآغوش تخیل جوشید
چقدر آینه دارد اثر بنگ حدوث
عذر بی حاصلی ما عرقی می خواهد
تا خجالت نکشی آب شو از ننگ حدوث
غیب غیب است شهادت چه خیال است اینجا
(بیدل) از ساز قدم نشنوی آهنگ حدوث