بعبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج
که خودسری چقدر گشته بار گردن موج
درین محیط که دارد اقامت آرائی
کشیده است هجوم شکست دامن موج
عنان زچنگ هوس و استان که بررخ بحر
هواست باعث شمشیر برکشیدن موج
بعجر ساز و طرب کن که در محیط نیاز
شکستگیست لباس حریر بر تن موج
غبار شکوه زروشندلان نمی جوشد
در آب چشمه آئینه نیست شیون موج
نکرد الفت مژگان علاج وحشت اشک
بمشت خس که تواند گرفت دامن موج
سراغ عمر زگردرم نفس کردیم
محیط بود تحیر عنان رفتن موج
مرا بفکر لبت کرد غنچه گرداب
نفس نفس بلب بحر بوسه دادن موج
زبیقراری ما فارغ است خاطر یار
دل گهر چه خبر دارد از طپیدن موج
ببحر عشق کراتاب گردن افرازیست
همین شکستگی ئی هست پیش بردن موج
زبیدلان مشو ایمن که تیرآه حباب
بیک نفس گذرد از هزار جوشن موج
توان بصبط نفس معنی دل انشا کرد
حباب شیشه نهفتست در شکستن موج
چو گوهر هر از دم تسلیم کن سپر (بیدل)
درین محیط که تیغ است سرکشیدن موج