جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا بکجا هیچ
دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
رفتیم و نکردیم نگاهی بقفا هیچ
آئینه امکان هوس آباد خیال است
تمثال جنون گر نکند زنگ و صفا هیچ
زنهار حذر کن زفسونکاری اقبال
جز بستن دستت نگشاید زحنا هیچ
خلقیست نمودار درین عرصه موهوم
مردی و زنی باخته چون خواجه سرا هیچ
بر زله این مایده هر چند تنیدیم
جزحرص نچیدیم چو کشکول گدا هیچ
تا چند کند چاره عریانی ما را
گردون که ندارد بجز این کهنه ردا هیچ
منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
رنج عبثی میکشد این قافله با هیچ
(بیدل) اگر اینست سرو برگ کمالت
تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ