مائیم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ
خمیازه ساغریم درین انجمن چو صبح
عمریست میکشیم و بال خمار و هیچ
آئینه دار فرصت نظاره ئی که نیست
بود است چون شرر بعدم یک دوچار و هیچ
عالم تأملیست زر مزد هان یار
پنهان و گفتگوی عدم آشکار و هیچ
هنگامه نشاط مکرر که دیده است
بلبل تو ناله کن بامید بهار و هیچ
دیگر صدای تیشه فرهاد برنخاست
این کوهسار داشت همان یکشرار و هیچ
ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی زخود شماری چندین هزار و هیچ
چندین غرور پیشکش امتحان تست
گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ
گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست
دل گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ
باید کشید یکدودم از شاهد هوس
چون احتلام خجلت بوس و کنار و هیچ
(بیدل) نیاز و ناز جهان غنا و فقر
دارد همین قدر که تو داری بکار و هیچ