" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٤: مباد چشمه شوق مرا فسردن موج

مباد چشمه شوق مرا فسردن موج
چو اشک عرض گهر دیده ام بدامن موج
جهان زوحشت من رنگ امن میبازد
محیط بسمل یاس است از طپیدن موج
ادب زطینت سرکش مجو بآسانی
خمیده است بچندین شکست گردن موج
گشاد کار گهر سخت مشکل است اینجا
بریده میدمد از چنگ بحر ناخن موج
زخویش رفته ئی اندیشه کناری هست
بغل گشاده زدریا برون دمیدن موج
فسادها به تحمل صلاح می کردد
سپر زتیغ کشیده است آرمیدن موج
زبان بکام کشیدن فسون عزت داشت
دمید قطره ما گوهر از شکستن موج
چو عجز دست بسر رشته هوس زده ایم
شنیده ایم شکن پرور است دامن موج
نفس مسوز بضبط عنان وحشت عمر
نیاز برق زخود رفتنیست خرمن موج
دماغ سیر محیط من آب شد یارب
خط شکسته دمد از بیاض گردن موج
خموش (بیدل) اگر راحت آرزو داری
که هست کم نفسی مانع طپیدن موج