" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٥: از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح

از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح
آفتاب آئینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغ آباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری از گنج بی پایان صبح
نور صاحب رونق از گرد کساد ظلمت است
کفر شب از کهنگیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی نفس آئینه دل میشود
سود خورشید است هر جا گل کند نقصان صبح
دستگاه نازم از سعی جنون آماده است
دارم از چاک گریبان نسخه طوفان صبح
فتحبابی آخر از چاک دلم گل گردنیست
سایه چشم سفیدی هست بر کنعان صبح
بیخودی سرمایه ناموسگاه وحشتم
میتوان داد از شکست رنگ من تاوان صبح
محو انجامم دماغ سیر آغازم کجاست
بر فروغ شمع کم دوزد نظر حیران صبح
آنچه آغازش فنا باشد زانجامش مپرس
میتوان طومار امکان خواند از عنوان صبح
چند باید بود در عبرت سرای روزگار
تهمت آلود نفس چون پیکر بیجان صبح
نسخه شمعم که از برجستگیهای خیال
مقطعم برتر گذشت از مطلع دیوان صبح
مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان
شمع را تیغ است (بیدل) جنبش دامان صبح