" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٧: بازم از فیض جنون آماده شد سامان صبح

بازم از فیض جنون آماده شد سامان صبح
میدهد چاک گریبان در کفم دامان صبح
از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند
آسمان دودیست از خاکستر تابان صبح
فتح باب فیض در رفع توهم خفته است
از شکست رنگ شب وامیشود مژگان صبح
در جنون وضع گریبانم تماشاکردنی است
همچو زخم دل نمک دارد لب خندان صبح
اینقدر خون شهیدان در دم شمشیر تست
یا شفق دارد بکف سررشته دامان صبح
ما بکلفت قانعیم اما زبس کم فرصتی
شام ما هم میزند پیمانه دوران صبح
نعمتی بر روی خوان عمر کم فرصت کجاست
همچو شبنم دست میشوید زخود مهمان صبح
تا نگردد کاسه ات پرخون برنگ آفتاب
آسمان مشکل که در پیشت گذارد نان صبح
تخم شبنم ریشه عبرت درین گلشن دواند
خنده توام میدمد با ریزش دندان صبح
تابکی خواهد هوس گرد خیال انگیختن
در نفس رفته است فرصت عرصه جولان صبح
ترک غفلت شاهد اقبال فیض ما بس است
چشم اگر از خواب واشد نیست جز برهان صبح
هر کجا عرض نفس دادند جنس باد بود
غیر واچیدن چه دارد چیدن دکان صبح
حسن از هر ناله عاشق نقابی میدرد
نگسلی ربط نفس ای بلبل از افغان صبح
تخم اشکی میفشاند آه و از خود میرود
غیر شبنم نیست (بیدل) زاد همراهان صبح