" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٨: بی پرده است جلوه زطرف نقاب صبح

بی پرده است جلوه زطرف نقاب صبح
تا کی روی چو دیده انجم بخواب صبح
اهل صفا ز زخم گل فیض چیده اند
بیرون چاک سینه مدان فتحباب صبح
پیری رسید مغفرت آماده شو که نیست
غیر از کف دعا ورقی در کتاب صبح
از وحشت نفس نتوان جز غبار چید
رنگ شکسته تو بس است انتخاب صبح
جرم جوان به پیر ببخشند روز حشر
شویند نامه سیه شب بآب صبح
این دشت یکقلم زغبار نفس پر است
حسرت کشیده است بهر سو طناب صبح
با چشم خشک چشم زفیض سحر مدار
اشک است روغنیکه دهد شیر ناب صبح
نتوان گره زدن بسر رشته نفس
پیداست رنگ این مثل از پیچ و تاب صبح
کامیکه داری از نفس واپسین طلب
فرصت درنگ بسته بدوش شتاب صبح
حاصل زعمر یکدم آگاهی است و بس
چون پنبه شد زگوش نماند حجاب صبح
کومشتری که جنس خروشی برآوریم
داریم از قماش نفس جمله باب صبح
تابوی از قلمرو تحقیق واکشیم
(بیدل) دوانده ایم نفس در رکاب صبح