" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٩: خجلم زحسرت پیری ئی که زچشم تر نکشد قدح

خجلم زحسرت پیری ئی که زچشم تر نکشد قدح
ستم است داغ خمار شب بدم سحر نکشد قدح
زشرار کاغذم آب شد تب و تاب عشرت میکشی
که بفرصت مژه بستنی کسی اینقدر نکشد قدح
ندمید یک گل ازین چمن که ندید عبرت دل شکن
بکجاست فال طرب زدن که بدردسر نکشد قدح
زبنای عالم رنگ و بو اثر ثبات طرب مجو
که درین چمن زمی وفا گل بیجگر نکشد قدح
زغنا و فقر هوس کشان بخراب باده فسون مخوان
که بحرف و صوت پروتهی غم خشک و تر نکشد قدح
بچمن زسایه سر و تو ندمید گردن شیشه ئی
که چو طوق قمری از انجمن بهواش پر نکشد قدح
بخیال چشم تو میکشم زهزار خمکده رنگ می
قلم مصور نرگست چه کشد اگر نکشد قدح
بهوای عافیت اندکی بدرآ زدعوی میکشی
که ترا زحوصله دشمنی چو شراب در نکشد قدح
زشراب محفل کرو فر همه راست شور و شر دگر
تو دماغ تازه کن آنقدر که بمغز خر نکشد قدح
خط جام همت میکشان زده حلقه بر در مشربی
که چو حلقه گر همه خون شود بدر دگر نکشد قدح
نرسد تردد این و آن بوقار مشرب (بیدلی)
که دماغ عالم موج و کف زمی گهر نکشد قدح