باز از پان گشت لعل نو خط دلدار سرخ
غنچه اش آمد برون از پرده زنگار سرخ
از فریب نرگس مخمور او غافل مباش
بی بلائی نیست رنگ چهره بیمار سرخ
آن بهار ناز دارد میل حسرتخانه ام
میتوان کردن چو برگ گل در و دیوار سرخ
زین گلستان در کمین لاله زار دیگرم
عالمی محو گل و من داغ آن دستار سرخ
بی گداز درد نتوان داد عرض نشه ئی
باده هم میگردد از خون خوردن بسیار سرخ
قتل ارباب هوس بر اهل دل مکروه نیست
گر بخون گاو سازد برهمن زنار سرخ
سعی ظالم در گزند خلق دارد عرض ناز
نیش پائی تا نگردد نیست روی خار سرخ
شوق خون شد کز جگر رنگی بدامان آوریم
لیک کو اشکی که باشد یک چکیدن وار سرخ
رنگها دارد فلک مغرور آرایش مباش
جامه ات زین خم نمی آید برون هر بار سرخ
از گداز وهم هستی عشق ساغر میزند
آتش از خاشاک خوردن میکند رخسار سرخ
خون حسرت کشتگان در پرده رنگ حناست
دامن قاتل بود دستیکه سازد یار سرخ
پیکرم از ناتوانی یک رگ گل خون نداشت
تا دم تیغ تو میکردم بآنمقدار سرخ
خامه گر سطری زرمز الفتش انشا کند
گردد از غیرت برنگ شعله ام طومار سرخ
عاشقان را موج خون میباید از سر بگذرد
همچو گل از رنگ بی دردی مکن دستار سرخ
اینچنین گر ناله خون آلود خواهد کرد گل
عندلیب ما چو طوطی میکند منقار سرخ
رنگ وهمی هم اگر جوشد زهستی مفت ماست
کاین لباس تیره نتوان ساختن بسیار سرخ
عافیت رنگی ندارد در بهار اعتبار
(بیدل) از درد است چشم اهل این گلزاز سرخ