آخر زسجده ام عرق جبهه سرکشید
غواصی محیط ادب این گهر کشید
چندانکه شور صبح قیامت شود بلند
امروز پنبه بایدم از گوش کر کشید
از بی بضاعتی بگدائی مثل شدم
چون حلقه کاسه تهی ام در بدر کشید
جام و شراب محفل اسرار خامشیست
خود را نهنگ حوصله شمع در کشید
هنگامه تمتع این باغ فتنه داشت
سرو و چنار دست بجای ثمر کشید
عرض کمال رونق بازار ما شکست
جوهر زآب آینه موج خطر کشید
روشن نشد که از چه بیابان رسیده ایم
باید چو شمع خار قدم تا سحر کشید
گردن کشان بعرصه تقدیر چون هلال
تیغی کشیده اند که خواهد سپر کشید
نقاشی صنایع پرداز سحر داشت
طاوس رنگها بهم آورد و پر کشید
هر گوهری بسنگ دگر قدر داشته است
خورشید اشک شبنم ما را بزر کشید
ای غنچه ها زترک تکلف چمن شوید
سرنیست آنقدر که توان دردسر کشید
از بیکسی چو شمع درین عبرت انجمن
رنگ پریده بود که ما را ببر کشید
طاقت رمید بسکه بوحشت قدم زدیم
(بیدل) شکست دامن ما تا کمر کشید