" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٢: آنروز که پیدائی ما را اثری بود

آنروز که پیدائی ما را اثری بود
در آینه ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم بصد رنگ تأمل
نقاش هوس خامه موی کمری بود
گر عافیتی هست ازین بحر برونست
غواص ندانست که ساحل گهری بود
از جرأت پرواز بجائی نرسیدیم
جمعیت بی بال و پری بال و پری بود
تا شوق کشد محمل فرصت مژه بستم
در بار شرر شوخی برق نظری بود
نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فریاد که آئینه بدست دگری بود
روزیکه گذشتی زسر خاک شهیدان
هر گرد که در پای تو افتاد سری بود
آخر زخودم برد براه تو نشستن
آسودگی شعله کمین سفری بود
دل کشته یکتائی حسنست وگر که
در پیش تو آئینه شکستن هنری بود
(بیدل) بتمناکده عرض هوسها
از دل دو جهان شور و زماگوش کری بود