" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٤: آن سخاکیشان که بر احسان نظر واکرده اند

آن سخاکیشان که بر احسان نظر واکرده اند
از گشاددست و دل چشمی دگر واکرده اند
سیر این گلزار غیر از ماتم نظاره چیست
دیده ها یکسر زمژگان موی سر واکرده اند
صد مژه پا خورد ربطش تا ترا بیدار کرد
یک رگ خوابت بچندین نیشتر واکرده اند
وضع مخمور ادب خفت کش خمیازه نیست
یاد آغوشی که در موج گهر واکرده اند
بیدلانرا هرزه نفر ببدغم دستار پوچ
چون حباب اینقوم سر راهم زسر واکرده اند
ساز موجیم از رم و آرام ما غافل مباش
این کمرها جمله دامن بر کمر واکرده اند
ناله ما زین چمن تمهید پرواز است و بس
بلبلان منقار پیش از بال و پر واکرده اند
عرض جوهر بر صفای آینه در بستن است
غافل آن قومیکه دکان هنر واکرده اند
پرتو شمع حقیقت خارج فانوس نیست
شوخ چشمان روزن سنگ از شرر واکرده اند
موی پیری عبرت روز سیاه کس مباد
آه ازان شمعی که چشمش بر سحر واکرده اند
تا نکردیدم دو تا قرب فنا روشن نشد
از تلاش پیریم یکحلقه در واکرده اند
ناتوانی (بیدل) از تشویش قدرت فارغ است
عقده در بی ناخنیها بیشتر واکرده اند