آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد
دل نام بلائی هست یارب بکجا باشد
باید بسراب اینجا از بحر تسلی بود
نزدیک خود انگارید گر دورنما باشد
راحت طلبی ما را چون شمع بخاک افگند
این آرزوی نایاب شاید ته پا باشد
گویند ندارد دهر جز گرد عدم چیزی
آن جلوه که ناپیداست باید همه جا باشد
بی پیرهن از یوسف بوئی نتوان بردن
عریانی اگر باشد در زیر قبا باشد
زیر و بم جرأت نیست در ساز حباب اینجا
غرق عرق شرمیم ما را چه صدا باشد
کم نیست کمال فقر از دام هوس رستن
بگذار که این پرواز در بال هما باشد
اندیشه خودبینی از وضع ادب دور است
آئینه نمی باشد آنجا که حیا باشد
با طبع رعونت کیش زنهار نخواهی ساخت
باید سرگردن خواه از دوش جدا باشد
اشکی که دمید از شمع غیرت ته پایش ریخت
کاش آب رخ ما هم خاک در ما باشد
تحقیق ندارد کار با شبهه تراشیها
در آینه خورشید تمثال خطا باشد
اجزای جهان کل کیفیت کل دارد
هر قطره که در دریاست باشد همه تا باشد
هر چند قبولت نیست (بیدل) زطلب مکسل
بالقوه حاجتها در دست دعا باشد