آنکه ما را بجفا سوخته یا میسوزد
نتوان گفت چرا سوخته یا میسوزد
پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن
که بیک برق ادا سوخته یا میسوزد
طپشی چند که در بال و پر شعله ماست
ذوق پرواز رسا سوخته یا میسوزد
کس نفهمید که چون شمع در این محفل وهم
عالمی سربهوا سوخته یا میسوزد
نور انصاف گر این است که شاهان دارند
سایه در بال هما سوخته یا میسوزد
وهم اسباب مپیما که دماغ مجنون
در سویدا همه را سوخته یا میسوزد
من وآهی که اگر سرکشد از جیب ادب
از سمک تا بسما سوخته یا میسوزد
مشت آبی که درین دیر توان یافت کجاست
هر چه دیدیم چو ما سوخته یا میسوزد
تا کی از لاف کند گرم دماغ املت
نفسی چند که واسوخته یا میسوزد
شش جهت شور سپندیست ندانم (بیدل)
دل آواره کجا سوخته یا میسوزد