آنها که لاف افسر و اورنگ میزنند
در نام هم سربست که بر سنگ میزنند
جمعی که پا بمنزل و فرسنگ میزنند
در یاد دامن تو بدل چنگ میزنند
چون من کسی مباد نم اندود انفعال
کز عکس نامم آینه ها رنگ میزنند
در باغ اعتبار که ناموس رنگ و بوست
رندان زخنده گل بسر ننگ میزنند
گردون حریف داغ محبت نمیشود
این خیمه در فضای دل تنگ میزنند
یاران چو گردباد که جوشد زطرف دشت
دامن بزیر پا بهوا چنگ میزنند
طاوس ما خجالت اظهار میکشد
زین حلقها که بر در نیرنگ میزنند
ما را بگرد کلفت ازین بزم رفتن است
آئینها قدم بره زنگ میزنند
زین رهروان کراست سرو برگ جستجو
گامی بزحمت قدم لنگ میزنند
گاهی بکعبه میروم و که بسوی دیر
دیوانه ام زهر طرفم سنگ میزنند
بی پرده نیست صورت تحقیق کس هنوز
آثار خامه ایست که در رنگ میزنند
(بیدل) بطاق ابروی وهمیست جام خلق
چندانکه هوش کار کند بنگ میزنند