آه نومیدم کجا تأثیر من پیدا شود
خاک گردم تا نشان تیر من پیدا شود
صد گلو بندد جنون چون حلقه در پهلوی هم
تا صدای بسمل از زنجیر من پیدا شود
رنگها گم کرده ام در خامه نقاش عجز
خار پائی گر کشی تصویر من پیدا شود
چون حیا شوخی ندارد جوهر ایجاد من
بر عرق زن تا گل تعمیر من پیدا شود
نیست جز قطع تعلق حسرت عریانیم
جوهری میخواهم از شمشیر من پیدا شود
در کتاب اعتبارم یکقلم حرف مگوست
گر نفس دزدد کسی تقریر من پیدا شود
میگذارد بر دماغ یکجهان معنی قدم
لغزشی کز خامه تحریر من پیدا شود
صفحه کاغذ ندارد تاب جولان شرار
آه ازان دشتی کزو نخچیر من پیدا شود
بوته ئی دیگر نمیخواهد گداز وهم و ظن
می بساغر ریز تا اکسیر من پیدا شود
در خیال او بهار افسانه ئی سر کرده ام
باش تا خواب گل از تعبیر من پیدا شود
عمرها شد (بیدل) احرام صبوحی بسته ام
کو خط پیمانه تا شبگیر من پیدا شود