" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤: ادب چون ماه نو امشب پی تکلیف من دارد

ادب چون ماه نو امشب پی تکلیف من دارد
قدح کج کرده صهبائی که شرم از ریختن دارد
بوضع غنچه فرصت میدهد آواز گلها را
که لب زنهار مکشائید خاموشی چمن دارد
زساز و برگ آسایش چه دارد منعم غافل
همه گر نام دارد دز زمین آب کن دارد
چنین کز دیدها پوشیده اند احوال مجنونم
که گر گردون شوم عریانی من پیرهن دارد
زانگشت شهادت این نوایم کوش می مالد
که سوی او اشارت هم زخود برخاستن دارد
ازین محفل بجائی رو که در یاد کسان نائی
وگرنه در عدم هم رفتنت باز آمدن دارد
سوز و محو شو تا عشق گردد فارغ از رنجت
شرار سنگ بت پر انتظار برهمن دارد
به پیری تا کجا خواب سلامت آرزو کردن
خمیدن سایه بر بنیاد دیوار کهن دارد
نمیدانم کجا دزدم سر از بیداد مژکانش
که دل تا دیده یک تیر تغافل پر زدن دارد
شکوه ناز می بالد زپهلوی نیاز اینجا
کلاه او شکست آراست تا رنگم شکن دارد
بغل وامی کند گرد چمن خیز خرام او
که امشب انجمن مهتاب و بوی یاسمن دارد
دل از ننگ آب شد (بیدل) که پیش لعل خاموشش
تبسم می کند موج گهر گوئی دهن دارد