" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥: از دلم بگذشت و خون در چشم حیرت ساز ماند

از دلم بگذشت و خون در چشم حیرت ساز ماند
گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند
پیش از ایجاد تو هم هر جان داشت جسم
تا پری در شوخی امد شیشه از پرواز ماند
کاروان ما و من یکسر شرر دنباله است
امتیازی دامن وحشت گرفت و باز ماند
شمع یکرنگی زفانوس خموشی روشن است
نیست جز تار نفس چون ناله از آواز ماند
امتیاز گوشه گیری دام راه کس مباد
صید ما از آشیان در چنگل شهباز ماند
حلقه سرگشتگی دارد بگوش گردباد
نقش پائی هم گر از مجنون بصحرا باز ماند
کیست در راهت دلیل کاروان شوق نیست
ناله بال افشاند هر جا طاقت پرواز ماند
داغ نیرنگ وفا را چاره نتوان یافتن
جلوه خلوت پرور و نظاره بیرون تاز ماند
تا به بیرنگیست سیر پرفشانیهای رنگ
یافت انجام آنکه سردر دامن آغاز ماند
صیقل تدبیر بر آئینه ما زنگ ریخت
شعله این تیغ آخر دردهان گاز ماند
یاد عمر رفته (بیدل) خجلت بیحاصلیست
باز پیوستن ندارد آنچه از ما بازماند