از هجوم کلفت دل ناله بی آهنگ ماند
بوی این گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند
سوختیم و مشت خاشاک زما روشن نشد
شعله ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند
از حیا موجی نزد هر چند دل از هم کداخت
آب شد آئینه اما حیرتش در چنگ ماند
سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد
قطره بیتاب ما کو هر شد و دلتنگ ماند
در خرابات هوس تا دور جام ما رسید
بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند
عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست
منزلی کو تا نباید سر بپای لنگ ماند
منت صیقل مکش درد سر اوهام چند
عکس معدوم است اگر آئینه ات در زنگ ماند
آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسوده ام
همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند
نیست تکلیف طپیدنهای هستی در عدم
آرمیدن مفت آن سازیکه بی آهنگ ماند
نام را نقش نگین ها بال پرواز رساست
ما زخود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند
یکقدم ناکرده (بیدل) قطع راه آرزو
منزل آسودگی از ما بصد فرسنگ ماند