اشکم از پیری بچشم تر پریشان میشود
صبحدم جمعیت اختر پریشان میشود
میدهد سر سبزی این مزرع از ماتم نشان
دانه را از ریشه موی سر پریشان میشود
یک طپیدن پرده بردارد اگر شور جنون
بوی گل از ناله عریان تر پریشان میشود
رنگ را بر روی آتش نیست امکان ثبات
همچو خورشید از کف ما زرپریشان میشود
جاده سرمنزل جمعیت ما راستیست
چون برون افتد خط از مسطر پریشان میشود
مقصدت وهم است دل از جستجوها جمع کن
رهرو اینجا در پی رهبر پریشان میشود
گر لب اظهار انکشائی نفس آواره نیست
موج می از وسعت ساغر پریشان میشود
چون نفس بی ضبط گردد اشک باید ریختن
رشته هر گه بگسلد گوهر پریشان میشود
از طپیدن گرد نومیدی بگردون برده ایم
ناله میگردد خموشی گر پریشان میشود
راز دل چندانکه دزدیدم نفس بی پرده شد
(بیدل) از شیرازه این دفتر پریشان میشود