اگر از گدازم نمی گل کند
دو عالم زمن شیشه پر مل کند
محیط است چون محو گردد حباب
زخود گمشدن جزو را کل کند
غباریکه دل اوج پر از اوست
بگردون رسد گر تنزل کند
بهر شش جهت جلوه پیچیده است
کسی تا کی از خود تغافل کند
زکیفیت این بهارم مپرس
مژه گر گشائی قدح گل کند
بسودای زلف تو دود دماغ
بسر پیچد و ناز کاکل کند
زفکر خطت جوهر آینه
خسک وقف جیب تامل کند
تردد خجالت کش دست و پاست
کسی تا کجاها تو کل کند
خزان طرب بیدماغی مباد
بهار است اگر شیشه قلقل کند
بتدبیر ازین بحر نتوان گذشت
شکستیست گر موج ما پل کند
سر ما نگردد زدور هوس
اگر چرخ ترک تسلسل کند
شود سفله از صوف و اطلس بزرگ
خران را اگر آدمی جل کند
خنک تر ز زاغ است تقلید کبک
که هندوستانی تمغل کند
برنگیست (بیدل) پریشانیم
که از سایه ام طرح سنبل کند