" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨: اگر با فواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد

اگر با فواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد
شکوه درویش هر دو عالم بیک دل جمع تنگ گیرد
چو شمع کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب گردد
که سرفرازد باوج گردون و راه کام نهنگ گیرد
زمکتب اعتبار دنیا ورق سیه کردن است و رفتن
درین خم نیل جامه کس بجز سیاهی چه رنگ گیرد
گهر نیم تا درین محیطم بود بعرض وقار سودا
حباب معذور باد سنجم ترازوی من چه سنگ گیرد
زخجلت اعتبار باطل اگر گذشتم زمن چه حاصل
کجاست دامان فرصت اینجا که با تو گویم درنگ گیرد
زحرف طاقت گداز لعلت دمی بجرأت دوچار گردم
که همچو یاقوتم آب و آتش عنان پرواز رنگ گیرد
بپاس دل تا کجا خورد خون بهار نازی که از لطافت
حنای دستش سیاهی آرد چو شمع اگر گل بچنگ گیرد
زچنگ آفت کمین گردون کجا رود کس چه چاره سازد
پی رمیدن گم است آنجا که راه آهو پلنگ گیرد
زتیره طبعان وقت بگسل مخواه ننگ وبال بر دل
ازین که بینی نقوش باطل خوشست آئینه زنگ گیرد
درین جنون زار فتنه سامان بشعله کاران کذب و بهتان
مجوش چندان که عالمی را نفس بدود تفنگ گیرد
مدم بطبع درشت ظالم فسون تأثیر مهر (بیدل)
هزار آتش نفس گدازد که آب خشکی زسنگ گیرد