" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩: اگر تعین عنقا هوس پیام نباشد

اگر تعین عنقا هوس پیام نباشد
نشان خود بجهانی برم که نام نباشد
چه لازم است بدوشم غم ادا فگند کس
حق بقا دو نفس خجلت است وام نباشد
حیا ز ننگ خموشی کدام نغمه کند سر
بصد فسانه زنم گر سخن تمام نباشد
دودم بوضع تجدد خیال میگذرانم
خوشم بنسه که جمعیت دوام نباشد
حجاب جوهر دل نیست جز کدورت هستی
چراغ آینه روشن بوقت شام نباشد
دلست باعث هستی کجاست نشه چه مستی
دماغ باده که دارد دمیکه جام نباشد
هوس طپد بچه راحت نفس دمد زچه وحشت
دران مقام که صیاد و صید و دام نباشد
کسی ندید زهستی بغیر دردسر اینجا
شراب این خم وهم از کجا که خام نباشد
چه ممکن است که آغوش حرصها بهم آید
درین جراحت خمیازه التیام نباشد
دل از شکایت افلاس به که جمع نمائی
زبان بکام تو بس گر جهان بکام نباشد
جدا زانجمن نیستی بهر چه رسیدم
نیافتم که می ساغرش حرام نباشد
کدام عمر و چه فرصت که دل دهی بتماشا
بپای اشک نگه میدود خرام نباشد
نه گوشه ایست معین نه منزلیست مبرهن
کسی کجا رود از عالمیکه نام نباشد
باوج عشق چه نسبت تلاش بال هوس را
وداع وهم من و ما هوای بام نباشد
خروش درد شنو مدعای عشق همین بس
در الله الله ما جای حرف لام نباشد
اگز زملک عدم تا وجود فهم گماری
بجز کلام تو (بیدل) دگر کلام نباشد