" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣١: اگر درد طلب این گردم از رفتار جوشاند

اگر درد طلب این گردم از رفتار جوشاند
صدای پای من خون از رگ کهسار جوشاند
چه اقبال است یارب دود سودای محبت را
که شمع از رشته ئی کز پا کشد دستار جوشاند
رموز یاس میپوشم بستر عجز میکوشم
که میترسم شکست بال من منقار جوشاند
چه تدبیر از بنای سایه پردازد غم هستی
مگر برخیزم از خود تا هوا دیوار جوشاند
مشوران از تکلف آنقدر طبع ملایم را
که آتش می شود آبی که کس بسیار جوشاند
باظهار یقین هم غره دعوی مشو چندان
کز انگشت شهادت صورت زنهار جوشاند
بخاموشی امان خواه از چنین هنگامه باطل
که حرف حق چو منصور از زبانها دار جوشاند
دل هر دانه میباشد بچندین ریشه آبستن
گریبان گر درد یک سبحه صد زنار جوشاند
من و آن بستر ضعفی که افسون ادب آنجا
صدارا خفته چون رگ از تن بیمار جوشاند
قیامت میبرم بر چرخ و از فکر خودم غافل
حیا ای کاش چون صبحم گریبان وار جوشاند
جمال مدعا روشن نشد از صیقل دیگر
مگر خاکستر از آئینه ام دیدار جوشاند
بکلفت ساختم از امتداد زندکی (بیدل)
چو آب استادگی از حد برد زنگار جوشاند