امشب غبار ناله دل سرمه رنگ بود
یارب شکست شیشه من از چه سنگ بود
از کشتنم نشد شفقی طرف دامنی
خونم درین ستمکده نومید رنگ بود
تا صاف گشت آینه خود را ندیده ام
چون سایه نقش هستی من جمله زنگ بود
عالم بخون طپیده نومیدی من است
جستن زصیدگاه مرادم خدنگ بود
حسن از غبار شوخ نگاهان رمیده است
اینجا هجوم آینه پشت پلنگ بود
همت نمیرود بسر ترک اختیار
از خویش رفتنم برهت عذر لنگ بود
عنقای دیگرم که زبنیاد هستیم
تا نام شوخی اثری داشت ننگ بود
در دل برون دل دو جهان جلوه رنگ ریخت
اینجا مه برقد تو چه مقدار تنگ بود
از بسکه بیدماغ تماشای فرصتیم
ما را بخود نیامده رفتن درنگ بود
(بیدل) که داشت جلوه که از برق خجلتش
در مجلس بهار چراغان رنگ بود