" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٢: اول دل ستمزده قطع امید کرد

اول دل ستمزده قطع امید کرد
آخر شکست چینی من موسفید کرد
میلرزد از نفس دم تقریر احتیاج
دست تهی زبان مرا برگ بید کرد
بخت سیاه اگر بلد اعتبارهاست
خود را بهیچ آینه نتوان سفید کرد
تدبیر زهد مایه تشویش کس مباد
صابون خشک جامه ما را پلید کرد
تا اشک ربط سبحه انفاس نگسلد
پیری مرا بحلقه قامت مرید کرد
چون نال خامه تاتا دمد از مغز استخوان
فکرم در آفتاب قیامت قدید کرد
از قبض و بسط حیرت آئینه ام مپرس
قفلی زدم بخانه که ناز کلید کرد
دارد رسائی مژه خون بگردنش
برگشتنی که آنسوی حشرم شهید کرد
(بیدل) تو هم بذوق خطش سینه چاک زن
کاین شام نادمیده مرا صبح عید کرد